سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خرد تو را این باید که راه گمراهى‏ات را از راه رستگاریت ، نماید . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



Mac & Bag جمعه 88/2/25 ساعت 1:23 صبح

سلام

اووووووم ...
چی بگم ؟!

مروز هم دیر پاشدم. البته من همیشه خونه که میآم نمی تونم صبح خوب بخوابم. چون تا قبل از اینکه پاشم ، هی از خواب بیدار میشم. ( چه بد گفتم )
منظورم اینه که یعنی نمی تونم درست بخوابم. سر و صدا زیاده ، بیدار میشم.
اه ...
چرا نمی تونم درست بگم منظورمو ؟؟؟؟؟
خب فکر کنم منظورمو رسوندم D:

امروز قرار بود برم واسه لپ تاپ کیف بگیرم. بعد از ظهر رفتیم بازار.
برگشتنه هم من رفتم پایتخت ، پیش دوست پسر عمم که یه سری برنامه واسه مک بگیرم.
من قبل از اینکه از خونه برم تصمیم نداشتم برم اونجا ، واسه همین لپ تاپ رو نبردم.
چند تا برنامه ریخت رو فلش و یه سی دی هم رایت کرد.
اونجا کارم 8:30 تموم شد.
برگشتنه وقتی رسیدم به خیابون پرواز ، یاد خاطرات گذشته افتادم.
آخه من معمولا بیرون از خونه کار خاصی ندارم که تنها برم. یعنی کم پیش میآد. بیشتر روزایی که رفتم دلیل خاصی داشت.
همیشه موقع برگشتن وقتی سر خیابون پرواز می رسیدم و از ماشین پیاده می شدم ، گوشیمو در میآوردم و پیامک می زدم. ( یه جور Acknowledge )
امروز هم یاد اون موقع ها افتادم.

عمم امروز اومد خونمون. چند روز فکر کنم پیش ما میمونه. یعنی نگهش می داریم D:

منم فردا باید برم. ساعت 3 فکر کنم بلیط دارم. به زور بلیط گیر اومد.
این موقع که نباید زیاد شلوغ باشه. هنوز مونده تا فرجه قبل از امتحانا.

کمرم که حسابی شورشو در آورده !
فقط همون 2 - 3 ساعت بعد از بیدار شدنم خوب بود.
دردش خیلی اذیت می کنه.
فعلا کمرمو بستم.
فردا توو اتوبوس خدا به فریادم برسه :(

وای ...
الآن یادم اومد ...
من می خواستم هاردمو وصل کنم به کامپیوتر خونه و شبکه کنم و اطلاعاتمو بگیرم ، ولی یادم رفته بود.
نمی دونم فردا می رسم این کارو بکنم یا نه.
باید زود بیدار شم.

از شارژ لپ تاپ زیاد نمونده ، نمی تونم توو اتاق برم ، ممکنه عمم بیدار بشه.
فقط سیم تلفن رو گرفتم که ...
کم کم میرم یه جا می شینم که بتونم آنلاین بشم.

شب خوش و خرم !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس